صدای باران را می شنوم
بی آنکه قطره ای از آن را ببینم
سرشارم از احساس تنفر و عشق
و تناقض همچنان مرا می سراید
هر روز که روز می شود در پی شبم
بی آنکه شب را خفته باشم می آویزم از ماه
ستارگان در این شهر چرا خاموش اند
و چرا همه هیچ شده اند