کیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو میگویم
کلید خانه ام را در دستت میگذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت میکنم
به کنارت می نشینم و بر زانوی تو این چنین آرام به خواب می روم
کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویا های خویش با تو درنگ میکنم...
:(
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |