حتــی غریبــهها میدانند
کــه شانــههای غـرورت
تــشنه هـــق هـــق اســت
حتــی میدانند
که بــاید پلکهــایت را
دوســت داشــت
تــا آشنــایی را نشنــاسی .
میدانــی ؟
مــن هیــچ بـغضی را ارزان
نـفروختـــهام
تنهـــا
سـایـههـــای حضــورم راپــوششی میکنــم
بــر شانـههــای عریــان غـرورت
تــا ،غــریبــهای عبــور نـکـنـد
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |