من دلم میخواهد ...
خانه ای داشته باشم پر دوست ...
کنج هر دیوارش ...
دوستانم بـنشینند آرام ...
گل بگو گل بشنو ...
هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد ...
شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست ...
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست ...
بر درش برگ گلی میکوبم ...
و به یادش با قلم سبز بهار ...
مینویسم:ای یار خانه دوستی ما اینجاست ! ...
تا که دیگر نگوید سهراب : خانه دوست کجاست ؟
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |