نازنین!
بگذار
در سوگ یک سلام بگریم
دیروز
با هر سلام تازه
آفتابی می تابید بر برف:
«چه کار میتوانم برایت بکنم»
امروز
انتظارت دیری نمی پاید
هر سلام تازه
بی درنگ
می رسد به ترجیع همه دوستی های این روزگار:
«چه کار می توانی برایم بکنی»
چه توفانی از سر این باغ گذشته است!
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |