دیروز...
باز باران با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه...
و اما امروز...
باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه...
باز می آید صدای چک چک غم...
باز ماتم...
آه...
نمی دانم...
نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست؟
نمی فهمم،
چرا مردم نمی فهمند که آن کودک...
که زیر ضربه های تند باران سخت می لرزد...
کجای ذلتش زیباست؟....
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |