هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده اند
اما
اعجازماهمین است:
ماعشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
درآن کتابخانه ی کوچک
تاباز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
باهم یکی دولحظه ای بخوانیم
**
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...
ناگاه
انگشتهای "هیس!"
مارا
ازهرطرف نشانه گرفت
انگار
غوغای چشمان من وتو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |