سال ها می گذرد
و من از پنجره بیداری
کوچه یاد تــ♥ــو را می نگرم ... می بویم
و چنان آرامم که
کسی فکر نکرد
زیر خاکسترآرامش من
چه هیاهویی هست ... !
عاشقی هم دردی است ... !
و من از لحظه دیدار تو می دانستم
که به این درد
شبی خواهم مرد ... !
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |