من روزی خواهم رفت و دیگر هرگز باز نخواهم گشت
روزی چشمانم برای همیشه بسته خواهند شد
روزی می آید که دیگر وجود نخواهم داشت
روزی همه مرا فراموش خواهند کرد...
هیچکس نمیداند آن روز کی خواهد آمد
شاید سال ها بعد، شاید هم یک سال، یک ماه، یک هفته
اصلاً شاید فردا
و یا
همین امروز...
مرا ببخش، اگر حتی لحظه ای از زندگیت را به کامت تلخ کردم
برای من چه خوش است آن روز!
چرا امشب واژگانم خیس شده اند
همچون آسمانی که امشب می بارد...
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند!
چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید،
از لحظه های دلتنگی گذر کنم
تا شاید،
با یاد تو سفر کنم
:(
دل بسته ام به ضمیر شعرهای نگفته ام
به غزلهایی که
خیالشان به گریه می اندازدم
من...
ضمیر تمام شعرهای جهان را
به نام تو ثبت می کنم
تمام عاشقانه های دنیا را
دوباره می گویم
برای تو که همزاد همیشه ی شعرم بوده ای
بی آنکه بدانمت!
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار
خیس می شوند...
می گویند حساسیت فصلی است!
آری،
من به فصل فصل این دنیای بی "تو" حساسم!
مثل قایقی خسته تو دریا
مثل دیدن تو توی رویا
مثل تیک تیک خسته ساعت
مثل قصه ی تلخ صداقت
مثل شب
مثل گل توی گلدون
مثل تصویر ماه توی بارون
مثل گریه تلخ دیوونه
دیگه چیزی ازم نمی مونه...
در نقاشی هایم تنهاییم را پنهان می کنم
در دلم دلتنگی ام را...
در سکوتم حرفهای نگفته ام را
در لبخندم غصه هایم را
دل من چه خردسال است
ساده می نگرد...
ساده می خندد...
ساده می پوشد...
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است
ساده می افتد...
ساده می شکند...
ساده می میرد...
گفتند درباره تو عاشقانه ننویسیم حیف است، کم است،
برای تو آری ، اما برای من؟
عاشقانه هایم تنها برای توست،
برای تو کم است از تو سرودن
برای من اما همه چیز است
ای تنها بهانه ی ماندن
ای تنها رابط میان ما و آسمان، نیامدی این جمعه هم پدر
نیامدی صاحبم، امامم، آقای من، مولا ...
نیامدی...
پ.ن : خیلی بدم! خودت ببخش! :(
کیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو میگویم
کلید خانه ام را در دستت میگذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت میکنم
به کنارت می نشینم و بر زانوی تو این چنین آرام به خواب می روم
کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویا های خویش با تو درنگ میکنم...
:(
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی...
.
.
.
آسمــان نمیدانست حرف دلش را
چگونــه بــه زمیـــن بگــویــد
آسمــان، بــرای زمیــن نــامه نوشــت
و در آن
نقــطه چیــن باران گذاشــت...
♥
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |