چقدر ساده نوشتی که هرچه بود گذشت
تمام خاطره هایم شبیه دود گذشت
من از تو یاد گرفتم که پر شوم از هیچ
اگر که بودن با تو، پر از نبود گذشت
همیشه باز برایت دری نمیماند
تو گفته بودی از اول، ولی چه زود گذشت
صدای پای دلت هم به گوش من نرسید
بدون مکث گذشتی و بی ورود گذشت
به پای سنگ دلت گریه های من میمرد
که روح غمزده ی من شبیه رود گذشت
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |